عجیب است که آقای راسل در اینجا دم از اخلاقیات میزند ، مقصود او از اخلاقیات چیست ؟ او که عفت و تقوی را محکوم میکند ، حتی ازدواج را مانع عشق بلکه مانع هیچ گونه تمتع از غیر همسر قانونی نمی داند و معتقد است که زن فقط باید کاری بکند که از غیر همسر قانونی باردار نشود ، او که زنا را جز در صورت عنف و یا در صورتی که صدمه جسمی برطرف وارد شود مجاز میشمارد ! او که اخلاق را جز تطبیق کردن و هماهنگ ساختن منافع خود با اجتماع نمی داند ، او که چنین فکر میکند چه تصور صحیحی از اخلاقی که مانع و رادع تمایلات جنسی و پرورش دهنده احساسات لطیف عشقی باشد دارد ؟به هر حال آنچه مسلم است این است که محیطهای اشتراکی جنسی یا شبه اشتراکی که آقای راسل و امثال او پیشنهاد و آرزومی کنند کشنده " عشق " به مفهومی است که فیلسوفان از آن دم میزنند و آنرا اوج حیات و حد اعلای شور زندگی میخوانند ، از او به عنوان معلم و مربی ، الهام بخش و کیمیا یاد میکنند ، و کسی را که همه عمر از آن بی نصیب مانده است ، لایق انسانیت نمی شمارد . یادآوری دو نکته لازم است یکی اینکه تفکیک عشق از شهوت و اینکه عشق ، هم از لحاظ کیفیت ، هم از لحاظ هدف با شهوت حیوانی و جنسی مغایر است از آن جمله مسائل روحی است که با اصول ماتریالیستی سازگار نیست ، ولی به هر حال مورد قبول کسانی است که در مسائل روحی مادی فکر میکنند ، راسل یک جا اعتراف میکند که : میگوید : " عشق چیزی بالاتر از میل به روابط جنسی است " . در جای دیگر میگوید : " عشق برای خود غایت و اصول و اخلاق خاصی دارد که بدبختانه تعالیم مسیحیت از یک طرف و عناد علیه اصول اخلاق جنسی که قسمتی از نسل جوان امروز طالب آنند ( و خود راسل آتش افروز این عناد است ! ) از طرف دیگر ، آنها را تحریف و واژگون میسازدنکته دیگر اینکه به نظر میرسد این حالت روحی که مغایر با شهوت جنسی لا اقل از لحاظ کیفیت و هدف شناخته شده است دو نوع است و به دو صورت مختلف ظهور میکند ، یکی به صورت حالت پر شور و پر سوز و گدازی که در نتیجه دور از دسترس بودن محبوب و هیجان فوق العاده روح و تمرکز قوای فکری در نقطه واحد از یک طرف ، و حکومت عفاف و تقوی به روح عاشق از طرف دیگر ، تحولات شگرفی در روح ایجاد میکند ، احیانا نبوغ میافریند . و البته هجران و فراق شرط اصلی پیدایش چنین حالتی است و وصال مدفن آن است و لااقل مانع است که به اوج شدت خود برسد و آن تحولات شگرفی که مورد نظر فیلسوفان است به وجود آورد .این گونه عشقها بیشتر جنبه درونی دارد ، یعنی موضوع خارجی بهانهای است برای اینکه روح از باطن خود بجوشد و برای خود معشوقی آنچنانکه دوست دارد بسازد ، و از دیدگاه خود آنطور که ساخته نه آنطور که هست ببیند ، کم کم کار به جائی میرسد که به خود آن ساخته ذهنی خو میگیرد و آن خیال را بر وجود واقعی و خارجی محبوب ترجیح میدهد.نوع دیگر آن مهر و رقت و صفا و صمیمیتی است که این میان را آتشینتر میکند بر خلاف این نوع از عشق که ما آنرا صفا و صمیمیت مینامیم و اختصاص به زوجین دارد در اثر وصال و نزدیکی کمال مییابد...
ویل دورانت میگوید : در سر تا سر زندگی انسان ، به اتفاق همه " عشق " از هر چیز جالبتر است ، و تعجب اینجا است که فقط عده کمی درباره ریشه و گسترش آن بحث کردهاند در هر زبانی دریائی از کتب و مقالات ، تقریبا از قلم هر نویسندهای درباره عشق پیدا شده است و چه حماسهها و رامها و چه اشعار شورانگیزی که درباره آن به وجود آمده است ، با این همه چه ناچیز است تحقیقات علمی محض درباره این امر عجیب ، و اصل طبیعی آن ، و علل تکامل و گسترش شگفت انگیز آن ، از آمیزش ساده " پروتوزوئا " تافداکاری " دانته " و خلسات " پترارک " و وفاداری " هلوئیز ، به ابلارد ". ما در بخشهای قبل گفتیم آنچه مجموعا از گفتههای علمای قدیم و جدید درباره ریشه و هدف عشق و یگانگی یا دو گانگی آن با میل جنسی استنباط میشود سه نظریه است ، و گفتیم عشق هم در غرب و هم در شرق از شهوت تفکیک شده و امر قابل ستایش و تقدیسی شناخته شده است ، ولی این ستایش و تقدیس آنطور که ما استنباط کردهایم از دو جنبه مختلف بوده است که قبلا توضیح داده شد . مطلب عمده در اینجا رابطه عشق و عفت است ، باید ببینیم این استعداد عالی و طبیعی در چه زمینه و شرائطی بهتر شکوفا میگردد ؟ آیا آنجا که یک سلسله مقررات اخلاقی به نام عفت و تقوی بر روح مرد و زن حکومت میکند و زن به عنوان چیزی گرانبها دور از دسترس مرد است این استعداد بهتر به فعلیت میرسد یا آنجا که احساس منعی به نام عفت و تقوی در روح آنها حکومت نمی کند و اساسا چنین مقرراتی وجود ندارد و زن در نهایت ابتذال در اختیارمرد است ؟ اتفاقا مسئلهای که غیر قابل انکار است این است که محیط های باصطلاح آزاد مانع پیدایش عشقهای سوزان و عمیق است ، در این گونه محیط ها که زن به حال ابتذال درآمده است ، فقط زمینه برای پیدایش هوسهای آنی و موقتی و هر جائی و هرزه شدن قلبها فراهم است .
ادامه مطلب ...... ادبیات جهان پر است از این تعبیرات .عشق را ، هم غربی ستایش کرده ، هم شرقی ، اما با این تفاوت که ستایش غربی ، از آن نظر است که وصال شیرین در بر دارد ، و حداکثر از آن نظر که به از میان رفتن خودی فردی که همواره زندگی را مکدر میکند و به یگانگی در روح منجر میشود ، و دو شخصیت بسط یافته و یکی شده توأم با یکدیگر زیست میکنند و از حداکثر لطف زندگی بهرهمند میگردند . اما ستایش شرقی از این نظر است که عشق فی حد ذاتهمطلوب و مقدس است : به روح ، شخصیت و شکوه میدهد ، الهام بخش است ، کیمیا اثر است ، مکمل است ، تصفیه کننده است ، نه بدان جهت که وصالی شیرین در پی دارد و یا مقدمه همزیستی پر از لطف در روح انسانی است ، از نظر شرقی اگر عشق انسان به انسان مقدمه است ، مقدمه معشوقی عالیتر از انسان است و اگر مقدمه یگانگی و اتحاد است ، مقدمه یگانگی و وصول به حقیقتی عالیتر از افق انسانی است. خلاصه اینکه در مسئله عشق نیز مانند بسیاری از مسائل دیگر طرز تفکر شرقی و غربی متفاوت است ، غربی در عین اینکه در آخرین مرحله ، عشق را از یک شهوت ساده جدا میداند و به آن صفا و رقتی روحانی میدهد ، آنرا از چهارچوب مسائل زندگی خارج نمیسازد ، و به چشم یکی از مواهب زندگی اجتماعی به آن مینگرد ، اما شرقی عشق را در مافوق مسائل عادی زندگی جستجو میکند . اگر آن فرضیه را بپذیریم که میگوید عشق از لحاظ ریشه و هم از لحاظ کیفیت ، هدف و آثار ، جز غریزه جنسی نیست ، عشقدر اخلاق جنسی فصل جداگانهای نخواهد داشت ، آنچه درباره لزوم و عدم لزوم پرورش غریزه جنسی ، گفته شد در این باره کافی است .
ادامه مطلب ...دموکراسی در اخلاق:
رشد شخصیت از نظر غریزه عشق در دموکراسی اخلاق نیز مانند سیاست ، باید اصول آزادی و دموکراسی حکمفرما باشد مطلب صحیح و درستی است ، یعنی انسان باید با غرائز و تمایلات خود مانند یک حکومت عادل و دموکرات با توده مردم رفتار کند . ولی عدهای آنجا که پای مسائل اخلاقی در میان میآیدیا آنجا که انسان در مقابل خودش قرار گرفته و باید درباره رفتار خودش با خودش قضاوت کند ، عمدا یا سهوا دموکراسی را با خودسری و هرج و مرج و بی بند و باری اشتباه میکنند ، اسلام درباره اخلاق جنسی همان را میگوید که جهان امروز درباره اخلاق سیاسی و اخلاق اقتصادی پذیرفته است . اخلاق سیاسی به غریزه قدرت و برتری طلبی مربوط است و اخلاق اقتصادی به حس افزون طلبی ، همچنانکه اخلاق جنسی مربوط است به غریزه جنسی ، از نظر لزوم آزادی از یک طرف و لزوم انضباط شدید از طرف دیگر هیچ تفاوتی میان این سه بخش اخلاق نیست ، معلوم نیست چرا طرفداران اخلاق نوین جنسی این گشاده دستیها را تنها درباره اخلاق جنسی جایز میشمارند ؟یکی از مسائل مهم اخلاق جنسی مسئله عشق است . چنانکه میدانیم فلاسفه از قدیم الایام برای عشق فصل مخصوصی باز کرده و به بررسی ماهیت آن پرداختهاند ، ابن سینا رساله خصوصی در عشق فراهم آورده است ، عرفا عشق را در همه اشیاء ساری ، و عشق انسان به انسان را مظهر آن حقیقت کلی دانستهاند .شعراء اهل ادب با آنکه شهوت را امری حیوانی و پست شمردهاند ، عشق را ستایش کرده و به آن افتخار کردهاند تا آنجا که مقایسه عقل و عشق و ترجیح عشق بر عقل بخشی از ادبیات ما را تشکیل میدهد .
ادامه از قبل ...
نتیجه چه شد ؟ از اول معلوم بود . آیا بیماریهای روانی معدوم شد ؟ آرامش روحی جای اضطراب و دلهره را گرفت ؟ خیر متأسفانه نتیجه معکوس بخشید ، بدبختی بر بدبختیهای پیشین افزود ، تا آنجا که بعضی از پیش قدمان آزادی جنسی که تیز هوشتربودند سخن خود را به صورت تفسیر و تأویل پس گرفتند ، گفتند از حدود مقررات اجتماعی چارهای نیست غریزه را از تمتعات جنسی نمیتوان بطور کامل ارضاء و اشباع کرد ، باید ذهن را متوجه مسائل عالی هنری و فکری کرد و غریزه را بطور مستقیم بسوی این امور هدایت نمود ، فروید یکی از این افراد است . اخلاقی که امثال راسل از آن تبلیغ میکنند و نام آنرا اخلاق نوین گذاشتهاند همان است که ثمرهاش آشفتگی بیش از پیش غرائز و تمایلات است و بر خلاف مدعای آنها که اخلاق کهن را متهم به آشفته ساختن روح میکنند ، سیستم اخلاقی خود آنها سزاوار این اتهام است . امروز پدیدههای اجتماعی خاصی و به عبارت دیگر مشکلات اجتماعی مخصوصی پیدا شده که افکار علماء اجتماع را به خود مشغول داشته است . در جامعه امروز جوانان بطور محسوسی از ازدواج شانه خالی میکنند ، حاملگی و زائیدن و بچه بزرگ کردن بصورت امر منفوری برای زنان در آمده است . زنان به اداره امر خانه کمتر علاقه نشان میدهند ، ازدواجهائیکه نمونه وحدت روح است جز در میان طبقاتی که به مقررات اخلاق کهن پایبندند کمتر دیده میشود ، جنگ اعصاب بیش از پیش رو به افزایش است بالاخره آشفتگی روحی عجیبی محسوس و مشهود است . گروهی میخواهند این عوارض را لازمه قهری انقلاب صنعتی جدید بدانند و راه برگشت را بدین وسیله ببندند ، در صورتیکه اینها ربط زیادی به زندگی صنعتی و از میان رفتن زندگی کشاورزی ندارد .
مسائل را یک جانبه دیدن و از جوانب دیگر غفلت کردن ، گاهی زیانهای جبران ناپذیری به دنبال خود میآورد . کاوشها و کشفیات روانی در یک قرن اخیر ثابت کرد که سرکوبی غرائز و تمایلات و بالاخص غریزه جنسی ، مضرات و ناراحتیهای فراوانی ببار میآورد ، معلوم شد اصلی که مورد قبول شاید اکثریت متفکرین قدیم بود که هر اندازه غرائز و تمایلات طبیعی ضعیفتر نگهداشته شوند میدان برای غرائز و نیروهای عالیتر مخصوصا قوه عاقله بازتر و بی مانعتر میشود اساسی ندارد ، غرائز سرکوب شده و ارضاء نشده ، پنهان از شعور ظاهر ، جریاناتی را طی میکنند که چه از نظر فردی و چه از نظر اجتماعی فوقالعاده برای بشر گران تمام میشود و برای اینکه تمایلات و غرائز طبیعی بهتر تحت حکومت عقل واقع شوند و آثار تخریبی به بار نیاورند باید تا حد امکان از سرکوب شدن و زخم خوردگی و ارضاء نشدن آنها جلوگیری کرد . روانشناسان ریشه بسیاری از عوارض ناراحت کننده عصبی و بیماریهای روانی و اجتماعی را احساس محرومیت ، خصوصا در زمینه امور جنسی تشخیص دادند ، ثابت کردند که محرومیتها مبدأ تشکیل عقدهها ، و عقدهها احیانا بصورت صفات خطرناک مانند میل به ظلم و جنایت ، کبر ، حسادت ، انزوا و گوشهگیری ، بدبینی و غیره تجلی میکند . اصل بالا در موضوع زیانهای سرکوب کردن غرائز از نوع کشفیات فوق العاده با ارزش روانی است و در ردیف ارزندهترین موفقیتهای بشر است . مردم غالبا بواسطه انس به محسوسات و آشنائی بیشتر با آنها برای کشفیاتی ارزش زیاد قائل میشوند که در زمینه امور فنی و صنعتی و به خدمت گرفتن نیروهای طبیعت بی جان صورت گرفته باشد . اما کشفیاتی که در زمینه مسائل روانی و روحی صورت میگیرد کمتر مورد توجه عامه مردم میتواند قرار بگیرد ، ولی از نظر انسانهای دانشمند و آگاه اهمیت مطلب محفوظ است . هر چند کم و بیش در حکمتهائی که از گذشتگان به یادگار مانده و حتی در آثار اسلامی نشانههای زیادی از توجه به این حقیقت دیده میشود ، و عملا بسیاری از معلمان و مربیان اخلاق از آن استفاده میکردهاند اما به طور مسلم اثبات علمی این حقیقت و کشف قوانین مربوط به آن از موفقیتهای علمی قرن گذشته است .
ادامه مطلب ...کشورهای غربی که ما اکنون از آنها پیروی میکنیم راه دوم را انتخاب کردهاند . کشورهای غربی در انتقال دادن کامیابیهای جنسی از کانون خانوادگی به محیط اجتماعی بیداد کردهاند و جریمهاش را هم میدهند ، فریاد متفکرینشان بلند است ، آنها وقتی که میبینند برخی کشورها(کشورهای کمونیستی در گذشته و برخی کشورهای شرقی در حال حاظر) جلو این کارها را گرفته و مانع هدر دادن نیروهای جوانان در اجتماع شدهاند ، به چشم غبطه به آنها مینگرند . اگر زندگی و خوشی و مسرت در زندگی را مساوی با اعمال شهوت بدانیم و چنین فرض کنیم که هر کس بیشتر میخورد و میخوابد و عمل آمیزش انجام میدهد او از مسرت و خوشی بیشتری بهرهمند است و به عبارت دیگر اگر استعدادهای بهجتزای انسانی و موجبات ناراحتیهای او را محدود بدانیم به آنچه حیوانات دارند ، البته انتقال کامیابیهای جنسی از کانون خانوادگی به اجتماع بزرگ لذت و مسرت بیشتری خواهد داشت .اما اگر بتوانیم تصور کنیم که اتحاد روح زن و شوهر و عواطف صمیمانهای که احیانا تا آخرین روزهای پیری که غریزه جنسی فعالیتی ندارد باقی است ، برای زندگی ارزش بیشتر و بالاتری دارد . اگر بتوانیم تصور کنیم که لذتی که یک مرد از مصاحبت همسر مشروع و وفادارش با لذتی که یک مرد از مصاحبت یک زن هر جائی میبرد تفاوت دارد کوچکترین تردیدی در این جهت نخواهیم کرد که به خاطر بهرهمند شدن از مسرت بیشتر و آرامش بیشتر ، لازم است عواطف جنسی افراد را محدود به همسر قانونی کرده و محیط و کانون خانوادگی به این کار و اجتماع بزرگ را به کار و فعالیت اختصاص دهیم . مطلب مهمتر جنبههای اجتماعی مسئله ازدواج است ، تنها برای این نیست که زن و مرد از مصاحبت یکدیگر لذت بیشتری ببرند ، ازدواج و تشکیل کانون خانوادگی ایجاد کانون پذیرائی نسل آینده است ، سعادت نسلهای آینده بستگی کامل دارد به وضع اجتماع خانوادگی . دست توانای خلقت برای ایجاد و بقاء و تربیت نسلهای آینده علائق نیرومند زن و شوهری را از یک طرف و علائق پدر و فرزندی را از طرف دیگر به وجود آورده است عواطف اجتماعی و انسانی ، در محیط زندگی رشد میکنند ، روح کودک را حرارت محیط فطری و طبیعی چند صد درجه پدر و مادر نرم و ملایم میکند . ما وقتی که میخواهیم عواطف دو نفر را نسبت به یکدیگر تحریک کنیم ، میگوئیم افراد یک ملت برادر یکدیگرند ، یا میگوئیم افراد بشر همه برادر یکدیگر و عضو یک خانواده هستند . برادری تنها از خویشاوندی و هم خونی پیدا نمیشود ، عمده این است که دو برادر در یک کانون محبت بزرگ میشوند ، راستی اگر عواطف برادری که ناشی از کانون با صفا و پر مهر خانوادگی است از میان برود ، آیا افراد اجتماع میتوانند کوچکترین عواطفی نسبت به یکدیگر داشته باشند ؟ میگویند در اروپا تا حدود زیادی عدالت هست اما عواطف بسیار کم است ، حتی در میان برادران و پدران و فرزندان عواطف کمی مشاهده میشود . بر خلاف مردم مشرق زمین .چرا ؟ برای اینکه این گونه عواطف در کانونهای با صفا و صمیمی و پر مهر خانوادگی رشد میکند ، اما در اروپا چنین صفاو صمیمیت و وحدت و یگانگی میان زنان و شوهران وجود ندارد . چرا این یگانگی که معمولا در مشرق زمین میان زنان و شوهران وجود دارد ، در آنجا وجود ندارد ؟ برای اینکه در آنجا عواطف جنسی زن و مرد به یکدیگر اختصاص ندارد ، هر کدام به طور نامحدود میتوانند لااقل از لذت جویی های نظری و لمسی در اجتماع بزرگ بهرهمند شوند
این روش اخلاقی از لحاظ عملی بودن کمتر از مدینه فاضله افلاطون نیست ، آقای راسل در اخلاق ، مقدساتی را به رسمیت نمی شناسد ، معانی و مفاهیمی که انسان آنها را برتر از منافع مادی شخص خود بداند و به خاطر آنها میل و خواست و اراده خود را محدود کند سراغ ندارد ، اخلاقی را که مبتنی بر چنین معانی و مفاهیم باشد اخلاق " تابو " میخواند ، یگانه چیزی را که مقدس میشمارد آزادی خواست و اراده و میل است ، آزادی اراده و میل را فقط با مواجه شدن با میل و اراده دیگران در جهت مقابل ، قابل تحدید میداند ، آنگاه گرفتار این بن بست میشود که در این صورت چه قدرتی میتواند آزادی شخص را محدود کند و او را در مقابل آزادیهای دیگران وادار به تسلیم و احترام نماید .میگوید : من که به خاطر منافع خودم میخواهم منافع دیگران را به خطر اندازم آنها به خاطر منافع خودشان با یکدیگر اتفاق خواهند کرد و جلو مرا خواهند گرفت و من ناچار تسلیم خواهم شد و اجبارا منافع خصوصی خود را با منافع عمومی هماهنگ خواهم کرد . آقای راسل میخواهد با این بیان منافع خصوصی را حافظ و نگهدار حقوق عمومی معرفی کند ، همینجا است که عقیم بودن فلسفه اخلاقی او روشن میگردد. بدیهی است اگر فرض کنیم همیشه افراد اجتماع یا گروههای اجتماعی دارای قدرت و همیشه افراد و گروهها ، آماده اتفاق و اتحاد علیه متجاوز میباشند و همیشه یک فرد که دارای قدرت کمتری است تصمیم میگیرد علیه منافع اکثریت گام بردارد ، البته در این صورت فرضیه آقای راسل درست از آب در خواهد آمد . اما آیا همیشه افراد و گروهها دارای قدرت مساوی هستند ؟ آیا همیشه کسانی که مورد تجاوز قرار میگیرند آماده اتفاق و اتحادند ؟ آیا همیشه فرد علیه منافع اکثریت تصمیم میگیرد ؟ متجاوز تا به زور وقدرت خود اعتماد نداشته باشد دست به تجاوز نمی زند . اخلاقی که آقای راسل پیشنهاد میکند قادر است تنها به ضعیفان توصیه کند که از زور نیرومندان بترسند و به حقوق آنها تجاوز نکنند اما قادر نیست زورمندانی را که علیه ناتوانان اتفاق میکنند و اطمینان دارند که میتوانند اعتراض آنان را با قوه قهریه پاسخ دهند به ترک تجاوز توصیه کند چونکه طبق این فلسفه عمل آنها ضد اخلاقی نیست . زیرا آنها ضرورتی نمیبینند که منافع خصوصی خود را با منافع عمومی هماهنگ کنند . این فلسفه اخلاقی بهترین توجیه کننده حق زورگوئی و دیکتاتوری است ، عجب این است که آقای راسل شعار خود را در همه عمر آزادیخواهی و حمایت از حقوق ناتوانان قرار داده است اما فلسفهای که برای اخلاق ساخته است پایههای دیکتاتوری را استحکام میبخشد . در فلاسفه غرب از این نمونهها باز هم هست که فیلسوفی فلسفهاش یک جور حکم میکند و شعار زندگیش طور دیگر . اما قسمت دوم : این قسمت مربوط به این است که ازدواج و تشکیل اجتماع خانوادگی تا چه حد جنبه فردی و خصوصی دارد و تا چه حد جنبه عمومی و اجتماعی ؟ بدون شک در ازدواج ، لذت شخصی و مسرت فردی وجود دارد ، انگیزه افراد در انتخاب همسر بهرهمند شدن از مسرت و لذت بیشتر زندگی است ، اکنون باید ببینیم آیا از آن نظر که دو فرد بنام زن و شوهر میخواهند زندگی مشترک و مقرون به خوشی و مسرتی تشکیل دهند و از شیرینیهای زندگی بهرهمند گردند ، بهتر و عاقلانهتر این است که کانون خانوادگی را کانون خوشیها و کامیابیهای جنسی قرار دهند و حداکثر مساعی خود را برای لذت بخش نمودن این کانون صرف کنند و اما اجتماع بیرون ، اجتماع بزرگ محیط کار و فعالیت و برخوردهای دیگر باشد ، یا بهتر این است که لذائذ و کامیابیهای جنسی از محیط خانوادگی به اجتماع بزرگ کشیده شود ، کوچه و خیابان و مغازهها و محیط های اداری و باشگاهها و تفریحگاههای عمومی همه جا آماده انواع کامیابیهای جنسی نظری و لمسی و غیره بوده باشد ؟ اخلاق گرایان طریق اول را توصیه می کنند ، آنان اصرار فراوانی دارند که محیط خانوادگی آمادگی کامل برای کامیابی زن و شوهر از یکدیگر داشته باشد ، حتی زن یا مردی که از این نظر کوتاهی کند مورد نکوهش صریح قرار گرفته است(حتی در دین اسلام) ، اسلام اصرار فراوانی به خرج داده که محیط اجتماع بزرگ ، محیط کار و عمل و فعالیت و از هر نوع کامیابی جنسی در آن محیط خودداری شود ، فلسفه تحریم نظر بازی و لذت جویی های جنسی از غیر همسر قانونی ، و هم فلسفه حرمت خودآرائی و تبرج زن برای غیر همسر همین است .
پاورقی: من هنوز نفهمیدم دلیل چند همسری بعضی از این به ظاهر متدینین چیه؟ چون فقط می خوان با همسر خودشون مراوده داشته باشند یا چیز دیگه...؟