انضباط جنسی و غریزه عشق ...۲

... ادبیات جهان پر است از این تعبیرات .عشق را ، هم غربی ستایش کرده ، هم شرقی ، اما با این تفاوت که ستایش‏ غربی ، از آن نظر است که وصال شیرین در بر دارد ، و حداکثر از آن نظر که‏ به از میان رفتن خودی فردی که همواره زندگی را مکدر می‏کند و به یگانگی در روح منجر می‏شود ، و دو شخصیت بسط یافته و یکی شده توأم با یکدیگر زیست‏ می‏کنند و از حداکثر لطف زندگی بهره‏مند می‏گردند . اما ستایش شرقی از این نظر است که عشق فی حد ذاتهمطلوب و مقدس است : به روح ، شخصیت و شکوه می‏دهد ، الهام بخش است ، کیمیا اثر است ، مکمل است ، تصفیه کننده است ، نه بدان جهت که وصالی‏ شیرین در پی دارد و یا مقدمه همزیستی پر از لطف در روح انسانی است ، از نظر شرقی اگر عشق انسان به انسان مقدمه است ، مقدمه معشوقی عالیتر از انسان است و اگر مقدمه یگانگی و اتحاد است ، مقدمه یگانگی و وصول به‏ حقیقتی عالی‏تر از افق انسانی است. خلاصه اینکه در مسئله عشق نیز مانند بسیاری از مسائل دیگر طرز تفکر شرقی‏ و غربی متفاوت است ، غربی در عین اینکه در آخرین مرحله ، عشق را از یک‏ شهوت ساده جدا می‏داند و به آن صفا و رقتی روحانی می‏دهد ، آنرا از چهارچوب مسائل زندگی خارج نمی‏سازد ، و به چشم یکی از مواهب زندگی‏ اجتماعی به آن می‏نگرد ، اما شرقی عشق را در مافوق مسائل عادی زندگی جستجو می‏کند . اگر آن فرضیه را بپذیریم که می‏گوید عشق از لحاظ ریشه و هم از لحاظ کیفیت ، هدف و آثار ، جز غریزه جنسی نیست ، عشقدر اخلاق جنسی فصل جداگانه‏ای نخواهد داشت ، آنچه درباره لزوم و عدم لزوم‏ پرورش غریزه جنسی ، گفته شد در این باره کافی است .

 و اما اگر عشق را از لحاظ ریشه و لااقل از لحاظ کیفیت و آثار روانی اجتماعی ، با غریزه‏ جنسی مغایر دانستیم ناچاریم فصل جداگانه‏ای برای لزوم و عدم لزوم پرورش‏ این استعداد باز کنیم . لزوم اشباع غریزه جنسی کافی نیست که عشق را مجاز بشماریم ، همچنانکه اشباع غریزه جنسی برای پرورش این حالت نیمه معنوی‏ کافی نیست و محرومیت از این موهبت ممکن است عوارضی داشته باشد که با اشباع حیوانی غریزه جنسی چاره پذیر نیست . راسل در زناشوئی و اخلاق می‏گوید : " کسانیکه هرگز از وحدت صمیمانه وعمیق رفاقت پرشور یک عشق طرفینی بوئی نبرده‏اند ، در حقیقت شیرینی‏جنبه‏های زندگی را نچشیده‏اند و بی آنکه خود بدانند محرومیت از آن ، عواطف آنان را بسوی قساوت ، حسادت و زورگوئی سوق می‏دهد " . معمولا گفته می‏شود که مذهب دشمن عشق است ، باز طبق معمول این دشمن‏ اینطور تفسیر می‏شود که چون مذهب ، عشق رابا شهوت جنسی یکی می‏داند و شهوت را ذاتا پلید می‏شمارد ، عشق را نیز خبیث می‏شمارد . ولی چنانکه می‏دانیم این اتهام درباره اسلام صادق نیست ، درباره مسیحیت‏ صادق است ، اسلام شهوت جنسی را پلید و خبیث نمی شمارد تا چه رسد به عشق‏ که یگانگی و دوگانگی آن با شهوت جنسی مورد بحث و گفتگو است . اسلام محبت عمیق و صمیمی زوجین را به یکدیگر محترم شمرده و به آن توصیه‏ کرده است و تدابیری به کار برده که این یگانگی و وحدت هر چه بیشتر و محکمتر باشد . نکته‏ای که در اینجا هست و از آن غفلت شده این است : علت اینکه‏ گروهی از معلمان اخلاق با عشق از نظر اخلاقی به مخالفت برخاسته‏اند و لا اقل‏ آنرا اخلاقی نشمرده‏اند ضدیت عقل و عشق است . عشق آنچنان سرکش و نیرومند است که هر جا راه پیدا می‏کند به حکومت سلطه عقل خاتمه می‏دهد ، عقل‏ نیروئی است که به قانون فرمان می‏دهد و عشق باصطلاح تمایل به آنارشی دارد و پابند هیچ رسم و قانونی نیست ، عشق یک نیروی انقلابی انضباط ناپذیر آزادی طلبی است ، علیهذا سیستم‏هائی که اساس خود را برپایه عقل گذاشته‏اند نمی‏توانند عشق را تجویز کنند . عشق از جمله اموری‏ است که قابل توصیه و تجویز نیست ، آنچه در مورد عشق قابل توصیه است‏ این است که اگر به حسب تصادف و به علل غیر اختیاری پیش آید ، شخص‏ باید چگونه عمل کند تا حداکثر استفاده را ببرد و از آثار مخرب آن مصون‏ بماند . مطلب عمده‏ای که در اینجا هست رابطه عشق و عفت است . آیا عشق به‏ مفهوم عالی و مفید خود در محیط های به اصطلاح آزاد ، بهتر رشد می‏یابد و یا عشق عالی توأم با عفت اجتماعی است ، محیط هائی که در آنجا زن به حال‏ ابتذال در آمده است ، کشنده عشق عالی است ؟ این مطلبی است که در قسمت آینده که آخرین قسمت این بحث است مطرح‏ خواهد شد.

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد