عجیب است که آقای راسل در اینجا دم از اخلاقیات میزند ، مقصود او از اخلاقیات چیست ؟ او که عفت و تقوی را محکوم میکند ، حتی ازدواج را مانع عشق بلکه مانع هیچ گونه تمتع از غیر همسر قانونی نمی داند و معتقد است که زن فقط باید کاری بکند که از غیر همسر قانونی باردار نشود ، او که زنا را جز در صورت عنف و یا در صورتی که صدمه جسمی برطرف وارد شود مجاز میشمارد ! او که اخلاق را جز تطبیق کردن و هماهنگ ساختن منافع خود با اجتماع نمی داند ، او که چنین فکر میکند چه تصور صحیحی از اخلاقی که مانع و رادع تمایلات جنسی و پرورش دهنده احساسات لطیف عشقی باشد دارد ؟به هر حال آنچه مسلم است این است که محیطهای اشتراکی جنسی یا شبه اشتراکی که آقای راسل و امثال او پیشنهاد و آرزومی کنند کشنده " عشق " به مفهومی است که فیلسوفان از آن دم میزنند و آنرا اوج حیات و حد اعلای شور زندگی میخوانند ، از او به عنوان معلم و مربی ، الهام بخش و کیمیا یاد میکنند ، و کسی را که همه عمر از آن بی نصیب مانده است ، لایق انسانیت نمی شمارد . یادآوری دو نکته لازم است یکی اینکه تفکیک عشق از شهوت و اینکه عشق ، هم از لحاظ کیفیت ، هم از لحاظ هدف با شهوت حیوانی و جنسی مغایر است از آن جمله مسائل روحی است که با اصول ماتریالیستی سازگار نیست ، ولی به هر حال مورد قبول کسانی است که در مسائل روحی مادی فکر میکنند ، راسل یک جا اعتراف میکند که : میگوید : " عشق چیزی بالاتر از میل به روابط جنسی است " . در جای دیگر میگوید : " عشق برای خود غایت و اصول و اخلاق خاصی دارد که بدبختانه تعالیم مسیحیت از یک طرف و عناد علیه اصول اخلاق جنسی که قسمتی از نسل جوان امروز طالب آنند ( و خود راسل آتش افروز این عناد است ! ) از طرف دیگر ، آنها را تحریف و واژگون میسازدنکته دیگر اینکه به نظر میرسد این حالت روحی که مغایر با شهوت جنسی لا اقل از لحاظ کیفیت و هدف شناخته شده است دو نوع است و به دو صورت مختلف ظهور میکند ، یکی به صورت حالت پر شور و پر سوز و گدازی که در نتیجه دور از دسترس بودن محبوب و هیجان فوق العاده روح و تمرکز قوای فکری در نقطه واحد از یک طرف ، و حکومت عفاف و تقوی به روح عاشق از طرف دیگر ، تحولات شگرفی در روح ایجاد میکند ، احیانا نبوغ میافریند . و البته هجران و فراق شرط اصلی پیدایش چنین حالتی است و وصال مدفن آن است و لااقل مانع است که به اوج شدت خود برسد و آن تحولات شگرفی که مورد نظر فیلسوفان است به وجود آورد .این گونه عشقها بیشتر جنبه درونی دارد ، یعنی موضوع خارجی بهانهای است برای اینکه روح از باطن خود بجوشد و برای خود معشوقی آنچنانکه دوست دارد بسازد ، و از دیدگاه خود آنطور که ساخته نه آنطور که هست ببیند ، کم کم کار به جائی میرسد که به خود آن ساخته ذهنی خو میگیرد و آن خیال را بر وجود واقعی و خارجی محبوب ترجیح میدهد.نوع دیگر آن مهر و رقت و صفا و صمیمیتی است که این میان را آتشینتر میکند بر خلاف این نوع از عشق که ما آنرا صفا و صمیمیت مینامیم و اختصاص به زوجین دارد در اثر وصال و نزدیکی کمال مییابد...
لطفاٌ مطلبی را در رابطه با حجاب در مسیحیت برای من ارسال نمایید یا در دسایت تان درج نمایید