افلاطون، جنسیت و تعلیم و تربیت قسمت اول

نوشته مریم نصر اصفهانی

پیش گفتار:
گزانتیپ همسر سقراط_ منهای اینکه وجود تاریخی داشته باشد یا نه_ شمای کاریکاتورگونه ای است که یونانیان باستان از زن به تصویر کشیده اند. منهای داستانهای گوناگونی که از ماجراهای سقراط و همسر تندخو، نادان و بهانه جویش گزانتیپ نقل میکنند. در میان اثار شاعران، نمایشنامه نویسان و متفکران یونانی نیز جملات فروانی در نکوهش زنان وجود دارد.[1] افلاطون در این میانه استثنایی عجیب به شمار می آید چنانکه بلافاصله پس ازاو، گفته هایش توسط ارسطو  مورد انتقاد واقع شد. ارسطو نه تنها به دفاع از اندیشه ها و عقاید گذشته گان میپردازد، که گوی سبقت را از آنان می رباید چنانکه  نکوهش و تحقیر زنان  در سراسر تاریخ تفکر فلسفی همانندعادتی تکرار شده است. اما آنچه در این جا منظور نظر ماست پرداختن به اندیشه های افلاطون در باب جایگاه  زنان بعنوان اعضای اجتماعی است که افلاطون بعنوان آرمانشهر خود مطرح میکند. افلاطون در کتاب مفصل جمهوری و پس از آن، با جرح و تعدیلهایی در کتاب قوانین از آرمانشهر خود و قوانینی که باید بر آن حاکم باشد سخن میگوید و در این میانه به زنان جامعه آرمانی خود نگاهی متفاوت از اندیشه رایج در میان یونانیان دارد.
این تفاوت به قدری شگفت انگیز است که:«بسیاری از خوانندگان جمهوری افلاطون را به این نتیجه رسانده که شاهد استثنایی نادر در تارخ طولانی فلسفه غرب، در مورد بدنامی جنسی زنان هستند و برخی از آنان به این نتیجه رسیده اند که تمایل افلاطون برای اجازه دادن به زنان برای آموزش بهتر و مشاغل بالاتر نشان دهنده نوعی فمنیسم وی میباشد [2]
 در مقابل، نظریات دیگری هم وجود دارد که با استناد به برخی سخنان سقراط در جمهوری و سایرآثار افلاطون چنین نتیجه گیری را افراطی  و نادرست میدانند.
مقصود این نوشتار بررسی آرا افلاطون درباره نقش و جایگاه اجتماعی زنان ، با توجه به دو رساله جمهوری و قوانین است.
بی مناسبت نیست اگر در ابتدای امر نگاه کوتاهی به وضعیت دو گروه از زنان یونانی که بطور خاص در اندیشه افلاطون موثر بوده اند داشته باشیم. گروه اول زنان آتنی هستند، انتقادات صریح افلاطون بیشتر متوجه آنان است که البته متناسب با وضعیت عمومی زنان یونانی است. گروه دوم زنان اسپارتی هستند که حضور آنان در نزدیکی آتن تا حدود زیادی بر اندیشه افلاطون برای پیگیری طرح جامعه ارمانی اش موثر بوده است.

زنان یونانی

اینطور که از شواهد تاریخی بر می آید آتن قدیم بیش از آنکه به غرب متمایل باشد شرقی است و این امر را میتوان در آداب و رسوم، قیود اخلاقی و خلق و خوی مردمانش بازیافت. دختران آتنی در خانه به تحصیل می پرداختند و، بیشتر، خانه داری و علوم مربوط به آن را فرامیگرفتند. دختران در ورزشهای عمومی شرکت نمیکردند ؛ خواندن نوشتن، محاسبه رقص آواز موسیقی ریسندگی و بافندگی را در خانه و نزد مادر یا دایه خود می آموختند . در یونان فقط عده معدودی از زنان به تحصیلات کامل نایل میشدند، و اینان بیشتر فاحشه های ممتازبودند. برای زنان محترم از تحصیلات ابتدایی بالاتر ممکن نبوده است.[3]
در آتن همه قوانین و رسوم مربوط به امور جنسی – ازدواج،طلاق،حزانت فرزندان و..._ ساخته و پرداخته مردان و نماینده نوعی سیر قهقرایی است.[4]
تعلیمات زنان آتن از امور خانه داری فراتر نمیرود چرا که یونانیان بر این عقیده بودند که هوشمندی زن او را از انجام وظایفش باز میدارد. هرچند که این خانه نشینی زنان آتنی را طوری پرورش میدهد که نمیتوانند مصاحبان خوبی برای مردان آتن که بر اثر زندگی متنوع و آزاد خود تیزبینی و هوش خاصی یافته اند باشند. [5]
اما وضعیت در مورد زنان اسپارت متفاوت است .بطور کلی گفته میشود برای شناختن افلاطون، و در حقیقت بسیاری از فلاسفه پس از او مختصر دانشی درباره شهر اسپارت لازم است. بسیاری از آداب و رسومی که افلاطون در جمهوری پیشنهاد میکند عیننا برگرفته از قوانین اسپارتی است. این نکته درمورد مسئله زنان و اموزشهای آنها هم صادق است:
زنان اسپارت وضع خاصی داشتند. مانند زنان محترم سایر نقاط در انزوا به سر نمیبردند . دختران نیز همان تعلیماتی را می دیدند که به پسران داده می شد. چیزی که بیشتر قابل توجه است این که پسران و دختران باهم ورزش میکردند، و همه برهنه بودند... راسل از قول پلوتارک نقل میکند: گرچه دختران خود را برهنه میکردند هیچ فعل بدی دیده نمیشد و اتفاق نمی افتاد، بلکه این ورزشها بازی بود و هرزگیهای جوانی در آنها نبود.
موقعیت زن اسپارتی از زنان سایر اجتماعات یونان بهتر بود و بر پایگاه ارجمندی که هومر به زن یونانی قدیم نسبت داده بود قرار داشت و از مزایای زنان جوامع اولیه مادرسالاری برخوردار می شد. به قول پلوتارک این زنان از جسارتی مردانه بهره می بردند  و در هر موضوعی بی پروا سخن میگفتند و میخواستند بر شوهران خود برتری یابند . از لحاظ قانون از دیگران ارث می بردند و برای دیگران ارث میگذاشتند . با گذشت زمان در پرتو نفوذ شدیدی که در مردان خود داشتند صاحب نیمی از ثروت اسپارت شدند.[6] 

جمهوری

جمهوری یکی از مهمترین و پرنفوذ ترین رسالات افلاطون است که در آن افلاطون کوشیده است کلیه آرا خود را بطور منظم گرد آوری کند. جمهوری مشتمل بر ده کتاب است که بصورت پیوسته و در یک دوره زمانی خاص به رشته تحریر درنیامده است. اما باید توجه داشت که«جمهوری اثری نیست که پس از مرگ افلاطون منظم و منتشر شده باشد ؛ و در اینکه خود افلاطون انرا بصورت اثری کامل منتشر ساخته است،کسی تردید ندارد[7]
افلاطون  کتاب اول جمهوری را با بحث پیرامون عدالت آغاز میکند و کل کتاب اول را به این بحث اختصاص میدهد. کتاب اول جمهوری را از محاورات نخستین افلاطون و منسوب به دوره سقراطی تفکر او میدانند.[8]در حالیکه ادامه و تکمیل جمهوری منسوب به دوران کمال اندیشه های افلاطون است. او در کتاب دوم جمهوری پیشنهاد میکند که چون مشاهده قضایا در مقیاس بزرگتر آسانتر است،پس مناسب تر آن است که نخست ماهیت عدالت را در شهر روشن سازیم و سپس  با استفاده از آن درباره عدالت افراد آدمی تحقیق کنیم و انگاه آنها را با یکدیگر بسنجیم تا ببینیم چه وجه تشابهی میان آنان هست.[9] اینچنین در کتاب دوم جمهوری بحث از آرامانشهر آغاز میشود. افلاطون در کتابهای دوم و سوم درباره اعضای  جامعه خود سخن میگوید و آنها را به سه طبقه تقسیم میکند که به ترتیب منزلت اجتماعی  و پس از بردگان عبارتند از صنعتگران و پیشه وران، دستیاران، و پاسداران در راس. سخن گفتن از وظایف پاسداران که مهمترین طبقه اجتماعی هستند از انتهای کتاب سوم اغاز میشودو بطور مفصل مورد بررسی قرار میگیرد. بحث از جایگاه اجتماعی زنان نیز در دل همین بحث و در رابطه با زنان طبقه پاسدار شکل میگیرد. چراکه آنان باید به  صورت ویژه ای تربیت یابند. چنانکه هیچگونه دارایی خصوص برای آنها متصور نیست.[10] در کتاب چهارم افلاطون به بسط نظریه خود درباره پاسداران میپردازد و همه توجه خود را معطوف به  انان میکند چنانکه مشخص نیست  قوانینی که برای آنها وضع میکند به چه  میزان قابل تسری به سایر طبقات اجتماعی است.

افلاطون در کتاب چهارم جمهوری اشاره مختصری به  اشتراک زنان و کودکان در میان پاسداران میکند.[11] اما بحث خود را تا آغاز کتاب پنجم به تاخیر می اندازد. گمپرتس درباره این اشاره های کوتاه و گذارا در خلال بحثهای سقراط در جمهوری میگوید:« مصنف جمهوری مانند هر نویسنده خردمند که غرضش براستی اقناع خواننده است نه خیره کردن چشم او ، به دقت تمام اندیشیده است که مطالبی را که بر خواننده گران خواهد آمد و اعتراض او را برخواهد انگیخت چگونه و در کجا و به چه ترتیبی بیاورد؛ و در اوردن این مطالب سه اصل را رعایت کرده است. اولا طرح این مسائل را هنگامی اغاز میکند که گفتگو به مرحله ای رسیده که ذهن و احساس خواننده مجذوب بحث شده است، ثانیا پیش از انکه مطلبی تازه طرح کند به خواننده فرصت میدهد تا بر دشواری مطلب پیشین چیره گردد و بدین منظور با استفاده از شگردهای نویسندگی توالی مطالب را قطع میکند و میان انها فاصله می اندازد. ثالثا این مسائل بغرنج را به ترتیب درجه دشواری و زنندگی آنها به میان می اورد. او نه تنها بدین شیوه پیش می رورد بلکه این نکته را بروشنی تمام  اعلام میکند . مادر این باره در فرصتی دیگر به تفصیل بیشتر سخن خواهیم گفت و انگاه روشن خواهد شد که این روش موثرترین سلاح افلاطون در مبارزه با اعتراضهای مخالفان نظریه اش بوده است . [12]

این اتفاق هنگام سخن گفتن  پیرامون زنان طبقه پاسداراشکارا رخ میدهد وتفصیل مسئله تا آغاز کتاب پنجم به تاخیر می افتد. آنجا که سقراط قصد تشریح نظامهای سیاسی بد و نادرست را دارد، بخاطرپچ پچ دوتن از مخاطبانش_ پولمارخوس و آدئیمانتوس _ سخن خود را متوقف میکند و آنها از او میخواهند که سخن درباره اشتراک زنان و کودکان را که سربسته رها کرده است، بگشاید. سقراط در ابتدای امر سعی میکند از بازگشایی بحث طفره رود اما سر انجام در مقابل اصرار جمع تسلیم میشود و اذعان میکند  که اکنون از بحث در تربیت مردان- اینجا منظور طبقه پاسداران است_ فارغ شدیم  مانعی برای تشریح وظایف زنان در راستای برپایی چنین جامعه آرمانی نیست.
اینچنین افلاطون به شیوه ای استادانه در حالیکه ذهن مخاطبان خود را  برای شنیدن مطلبی اعتراض آمیز آماده میکند و کنجکاوی او را برمی انگیزد، پیشاپیش بیان میکند که شاید عقایدش به نظر شنوندگان واهی و غیر قابل اجرا جلوه کند.  
سقراط در آغاز بحث از یک مثال کمک میگیرد و از انجا که پپیش از این پاسداران را به سگهای گله مانند کرده بود از مخاطب خود سوال میکند که آیا توقعی که ما از سگهای ماده داریم در مقایسه با سگهای نر متفاوت است؛ با توجه به این نکته که آنها بچه می زایند و آنها را شیر میدهند. پاسخی که میگیرد این است که هردو وظیفه  پاسداری از گله را دارند منتهی به علت ضعف سگهای ماده باید  رعایت حالشان بشود. [13]
سقراط از این پرسش و پاسخ چنان نتیجه میگیرد که« اگر بخواهیم زنان و مردان تکالیف برابر انجام دهند باید هر دو را از تربیت برابر بهره مند سازیم [14] و در ادامه اضافه میکند که زنان نیز باید از تربیت روحی  و بدنی که برای مردان ضروری دانسته شد بهره برگیرند و فنون جنگی را هم بیاموزند تا از هر حیث با مردان برابر باشند.
سقراط سپس از جنبه های استهزا آمیز رواج چنین نظریه ای سخن میگوید. اینکه زنان در کنار مردان بابدنهای برهنه به ورزش بپردازند قطعا با روحیه مردمان یونانی که با اداب و روسوم  رایج در آنزمان خو گرفته اند مضحک  خواهد بود و منظره ورزشگاهها را دگرگون خواهد کرد. سقراط در ادامه و در پاسخ به انتقادات خیالی که به این جنبه از نظریاتش وارد میشود چنین می افزاید که تا چندی پیش برهنه شدن مردان نیز در ورزشگاهها ی یونان زشت و مضحک به حساب میآمد اما زمانیکه به محاسن برهنگی در حین ورزش پی برده شد قبح این عمل از میان رفت. به عقیده سقراط تنها مردمان بی خرد معیارهایشان برای زشتی و زیبایی چیزیهای غیر از نیکی است
چه چیزی افلاطون را بر ان می دارد که از یک مثال ساده چنین نتیجه گیری جسورانه ای بکند؟
 بدون شک همسایگی با اسپارتها و موفقیت آنان در بکارگیری چنین روشهای تربیتی تاثیر بسزایی در ذهن افلاطون داشته است.
قطعا وجود چنین نمونه موفقی در اطراف آتن به افلاطون نیرو و جسارت بیشتری در دفاع  از سخنانش می بخشیده است و به او این شهامت را می بخشیده است که نه تنها در پرورش جسم که در پرورش روح هم خواستار برابری زنان و مردان باشد.
 با وجود این سقراط در جای جای مطالبی که بیان میکند بسیار با احتیاط پیش می رود و یک لحظه هم خطر استهزا مخالفان را از نظر دور نمیدارد و این خود دلیل آشکاری بر موقعیت نابرابر زنان آتنی است. در ادامه بحث سقراط پرسش بسیار مهمی را فرا روی مخالفان خود می نهد و در صدد بر می آید با دلایلی محکمتر ادعای خود را ثابت کند.
«اکنون معتقدم که ما باید این نکته را روشن کنیم که ایا زن برحسب استعداد طبیعی تواناست بر اینکه در انجام همه وظایف مرد، با مرد همکاری کند یا هیچ یک از کارهای مرد از زن ساخته نیست؟ یا بعضی از آنها از او ساخته است و بعضی نه؟ در صورت اخیر شرکت در جنگ جزء کدامیک از دو نوع است؟... [15]
سقراط مجددا  با یادآوری خطرتمسخر مخالفین سخنانش، خودش را بجای مدعی میگذارد و تناقضی را که در حرفایش نهفته بیرون میکشد. او از زبان مخالف خود بیان میکند که اگر مطابق آنچه در ابتدای بحث پذیرفتیم هرکس باید کاری را که موافق  طبعش هست انجام دهد، از آنجا که میان طبایع زن و مرد اختلافی فاحش وجود دارد، شما سخنان خود را نقض کرده اید، زیرا از زن و  مرد که طبایع متفاوتی دارند تقاضای انجام وظایف برابر را دارید.

سقراط همچنان که شیوه اوست یکراست به سراغ پاسخ نمیرود. او ابتدا به نیروی غریبی که در فن جدل نهفته اشاره میکند و مثالی که میزند مثل فرد کچلی است که طبیعت او با فرد مودار متفاوت است؛ اما ابلهانه خواهد بود اگر بپذیریم بحسب طبیعتش نمیتواند  به کارهایی که موداران مشغولند اشتغال ورزد!
پس از بیان این نکته سقراط به سراغ پاسخ اصلی میرود و بیان میکند  که منظور او از برابری و اختلاف، برابری و اختلاف مطلق نیست بلکه تنها منظورش اختلاف و برابری در استعداد برای انجام کارها است. و در ادامه پرسش و پاسخ خود ضمن تاکید بر این نکته که  عموما در همه کارها توانایی مردان بیشتر است؛ اذعان میکند که «هیچ حرفه اجتماعی نیست که خاص جنس زن باشد یا خاص جنس مرد.استعداد پرداختن به کارها و فنون گوناگون در مرد و زن برابر است و از این نظر فرقی میان طبیعت آنها نیست، منتهی زن در هر مورد ضعیفتر از مرد است» [16] سقراط در ادامه بحث به این نکته اشاره میکند که زنان نیز همچون مردان علایق و استعدادهای گوناگونی دارند که برحسب این استعدادها باید آموزش ببینند و به جامعه خدمت کنند، بعضی علاقمند به پزشکی،برخی موسیقی،برخی ورزش و برخی دیگر علاقمند به فلسفه هستند. تاکید افلاطون به ضعف زنان به طور عمومی در کلیه شوون زندگی، در این بخش از جمهوری بسیاری از مخالفان برداشتهای فمنیستی از جمهوری افلاطون را در رای خود صائب تر کرده است. ضمن اینکه آنها به حق، به بی تفاوتی افلاطون در کلیه رسالاتش نسبت به زنان و غیبت آنان در کلیه مجموعه آثار افلاطون_به استثنای حضوربواسطه دیوتیما در ضیافت_ تاکید میکنند.

نکته دیگری که در این قسمت از گفتار سقراط جلب نظر میکند ، معنای  برابری و اختلاف است. مفهوم برابری و اختلاف در اینجا قدری مبهم و تا حدودی گیج کننده به نظر می رسد. افلاطون در کتاب سوم جمهوری آنجا که از طبقه بندی افراد مدینه برحسب طبیعتشان سخن میگوید در باره اختلاف میان انواع انسانها میگوید:«همه شما که در این کشور بسر می برید برادریکدیگرید. ولی روزی که خدا شما را آفرید، مایه وجود کسانی را که قرار بود در آینده زمام امور کشور را بدست گیرند با زرسرشت- و به همین جهت آنان گرانقدر تر از دیگرانند- دستیاران انان را با سیم و کشاورزان و دیگر پیشه وران را با اهن و برنج ، و چون همه شما از یک نژاد هستید بیشتر فرزندانی که از پشت شما به جهان ایند مانند خود شما خواهند بود . ولی گاه ممکن است از پدری زرین فرزندی سیمین زاده شود یا از پدری سیمین فرزندی زرین بدنیا آید. همین قاعده درمورد کسانی هم که نهادشان از فلزی دیگر است صدق میکند.»[17] و در ادامه سقراط وظیفه زمامدار را شناسایی و انتقال این فرزندان به طبقه ای که در خور طبیعت او است میداند. منتهی در بخش از گفتگو به نظر می رسد افلاطون علی رغم انچه در استدلالهایش به میان میکشد از واژه های برابری و اختلاف معانی غیر از آنچه  پیش از این _در کتاب سوم_ مورد نظر بوده است مراد میکند. اگر بخواهیم با اصطلاحات ارسطویی سخن بگوییم  تفاوت در میان طبقات اجتماعی  انچنانکه قبلا در مورد آنها سخن گفته شده بود تفاوتهایی ذاتی در نظر گرفته شده است در حالیکه  در موارد یاد شده – با توجه به مثال فرد کچل و فرد مودار- تفاوتها صرفا تفاوتهایی عرضی هستند.
 سقراط در پایان این بخش از گفتگوی خود نتیجه بحث را چنین اعلام میکند که:« اگر زنان  پاسدار را از تربیت روحی و بدنی بهروه ور سازیم کاری خلاف طبیعت نکرده ایم...چون موافق قاعده طبیعت است ، پس نه خیالی واهی و غیر قابل اجرا. رسومی برخلاف قاعده که امروز رایجند مخالف طبیعتند.[18]
در این قسمت کتاب پنجم صحبت از توانایی های زنان پایان می پذیرد و افلاطون در ادامه به بررسی نقش و وضعیت خانواده  پاسداران می پردازد. نوعی برنامه اصلاح نژاد  پیشنهاد میکند و قوانین غریبی برای ازدواج و فرزند اوری پاسداران وضع میکند که به حسب این قوانین   حق داشتن زندگی خصوص از پاسداران سلب میشود. زنان و کودکان در این طبقه  حالت اشتراکی دارند و پیوند آنها را بر اساس قرعه و زیر نظر زمامداران (اعم از زن و مرد)انجام خواهد شد. باید ترتیبی داده شود تا از مردان دلاور بیشترین تعداد فرزند به وجود آید و فرزندان افراد پست و نوزادان ناقص الخلقه از میان بروند.
اظهارات تکان دهنده افلاطون در ادامه بحث  که البته ریشه های آنها را در جامعه اسپارت میتوان یافت به نظر می رسد میتواند تا حدود زیادی اغراض اصلی افلاطون را از پشت نقاب برابری طلبی اشکار کند. و البته تا حدودی اشخاصی را که افلاطون را نخستین فمنیست تاریخ می دانند نا امید کند.
آشکار است فردیت افراد ندرتا برای افلاطون مهم است. او حتی چنین ادعایی هم ندارد. افلاطون ابدا به زنان بخاطر اینکه زن هستند یا به مردان از آن جهت که مردند نمی اندیشد. تنها چیزی که ذهن نیرومند این فیلسوف را اشغال کرده است جامعه است و زنان و مردان همچون مهره هایی هستند که او هرگز  نمیتواند از 50 درصد نیروی این مهره ها تنها به سبب آداب و سنن اجتماعی چشم بپوشد.
این نکته در رساله قوانین بیشتر خودنمایی میکند.

ادامه دارد...

منبع:http://philosophers.atspace.com/plato_edu.htm

نظرات 1 + ارسال نظر
هعتاهاتنامتنا سه‌شنبه 7 اسفند‌ماه سال 1386 ساعت 19:49

اه اه

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد